جدول جو
جدول جو

معنی امیر شدن - جستجوی لغت در جدول جو

امیر شدن(مُ حَنْ نا)
اماره. (تاج المصادربیهقی). فرمانروا شدن. رجوع به امیر و امارت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
امارت دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
شکستن یا سخت آسیب دیدن کمر. به یکی از فقرات پشت عیبی پیدا آمدن از گرانی بار برداشته. آسیبی سخت به کمر رسیدن که سپس راست نتواند ایستاد و باری نتواندبرد. ضعیف و ناتوان و سست شدن از کمر. منحرف شدن مهره های پشت از جای. از کمر سست و ضعیف و علیل و بیمار شدن. شکستن یا عیب ناک شدن از کمر. فالج و بی حس شدن کمر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجازاً، ناتوان و سست و مغلوب گردیدن: هزار کرد کمری می شود تا... تعبیری مثلی است یعنی بسی رنج باید برد تا... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ گُ دَ)
بهره مند و کامیاب گشتن. به کام شدن، مشهور و نیکنام شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ فَ / فِ کَ دَ)
غمناک و اندوهگین شدن:
خارش گرفته و به خوی اندر شده غمین
همچون کپوک خاسته میجست کام کام.
منجیک.
غمین شد دل هر دو از یکدگر
گرفتند هردو دوال کمر.
فردوسی.
بر آن ترک زرین و زرین سپر
غمین شد سر از چاک چاک تبر.
فردوسی.
غمین شد دل نامداران همه
که رستم شبان بود و ایشان رمه.
فردوسی.
هر کس نگه کند به بد و نیک خویشتن
آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ خَ)
کنایه از پادشاه شدن باشد. (برهان) (آنندراج). و رجوع به افسر و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ دَ)
بشکل خمیر درآمدن. بحالت خمیر درآمدن. شکل خمیر بخود گرفتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رَ دَ)
نگهبان شدن. قلاووز شدن. بدرقه راه شدن. (یادداشت بخط مؤلف). خفاره. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ صَ)
مصون شدن. محفوظ گشتن. فارغ شدن. در امان شدن:
پس ایمن شدی بر تن خویش بر
مگر سیری آمد تنت را ز سر.
فردوسی.
فرشته بدو گفت نامم سروش
چو ایمن شدی دور باش از خروش.
فردوسی.
دل اندر سرای سپنجی مبند
بس ایمن مشو در سرای گزند.
فردوسی.
گفت سوی جیحون صوابتر از آن بگذریم و ایمن شویم. (تاریخ بیهقی).
بدین زن دست تا ایمن شوی زو
که دین دوزد دهانش را به مسمار.
ناصرخسرو.
ازیرا که ابلیس ایمن شده است
دل شیعت اندر حصار علی.
ناصرخسرو.
ایمن مشو ای حکم تو از حکم سدوم
از تیر سحرگاه و دعای مظلوم.
(از سندبادنامه ص 33).
تا نگشاد این گره وهم سوز
زلف شب ایمن نشد از دست روز.
نظامی.
هین مشو چون قند پیش طوطیان
بلکه زهری شو شو ایمن از زیان.
مولوی.
سنگ و آهن ز آب کی ساکن شود
آدمی با این دو کی ایمن شود.
مولوی.
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.
سعدی.
مشو از زیردست خویش ایمن در تهیدستی
که خون شیشه را نوشید جام آهسته آهسته.
صائب.
رجوع به ایمن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قِ بُ لَ گُ تَ)
آگاه شدن. مطلع شدن. واقف شدن. بینایی پیدا کردن. اطلاع یافتن. خبره شدن. دانا شدن
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ مَ)
زرد شدن:
صحرا ز بیم اصفر شود
چون چرخ در چادر شود.
ناصرخسرو.
و رجوع به اصفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
کور شدن. نابینا گردیدن. نور چشم از دست دادن:
بر امام خلق ریزد هر زمانی صدهزار
تا مخالف را ز دیدن دیده ها اعمی شود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ / بُ لَ دَ / دِ)
آنکه امیر یا پادشاه بتخت می نشاند: بآوردن محمد (ابن محمود غزنوی) برادرش مرا چه کار بود یله می بایست کردمی... امروز همگان از میان بجستند... و مرا علی امیرنشان نام کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 49)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
مرکز حکومت امیر. شهری که امیر در آنجا حکومت میکند
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ کَ دَ)
نامی شدن. مشهور شدن:
علی آن یافت ز تشریف که در روز غدیر
شد چو خورشید درخشنده در آفاق شهیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ لَدَ)
بشکل خمیر درآمدن. نرم شدن:
بر هر که تیر راست کند بخت بد
بر سینه چون خمیر شود جوشنش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخیر شدن
تصویر مخیر شدن
آزاد کام کردن گزین توانیدن اختیار یافتن مختار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسر شدن
تصویر میسر شدن
دست دادن، فراهم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیر شدن
تصویر اسیر شدن
گرفتار شدن بچنگ دشمن افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احیا شدن
تصویر احیا شدن
زنده شدن، از سختی شدید رها شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ادب آموختن ادبمند شدن ادبیدن اهل ادب و فرهنگ و دانش شدن دانشهای ادب را فرا گرفتن دانای علوم ادب شدن با فرهنگ و ادب گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیر شدن
تصویر بصیر شدن
بینا شدن، دانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندر شدن
تصویر اندر شدن
داخل شدن، وارد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایمن شدن
تصویر ایمن شدن
ارمند یدن ارمند شدن محفوظ شدن مصون ماندن در امن بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایر شدن
تصویر دایر شدن
بگردش انداختن (مدرسه را دایر کرد)، آباد کردن معمور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمری شدن
تصویر عمری شدن
خشمگین شدن غضبناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمری شدن
تصویر کمری شدن
شکستن یا سخت آسیب دیدن کمر
فرهنگ لغت هوشیار
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیر شدن
تصویر اجیر شدن
مزدور شدن مزدوری کسی را پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامی شدن
تصویر هامی شدن
سرگشته شدن متحیرگشتن: (استه وغامی شدم زدردجدایی هامی وامی شدم زخستن مترب) (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامی شدن
تصویر نامی شدن
((شُ دَ))
معروف و مشهور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایر شدن
تصویر دایر شدن
((~. شُ دَ))
به گردش افتادن، به جریان افتادن، آباد شدن، معمور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میسر شدن
تصویر میسر شدن
فراهم شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حقیر شدن
تصویر حقیر شدن
کوچک شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
فرموده، تخمیر شده
دیکشنری اردو به فارسی